برای خوانندگانی که تاریخ را کسل کننده می دانند، کتاب فوق العاده فلمینگ دلیل مثبتی است بر این که، برعکس، بی نهایت جذاب است، مانند هر رمان دیگری، جذاب است و تجربه ای کاملا به یاد ماندنی از خواندن ایجاد می کند.
تاریخچه روایی هیجان انگیز از یک خانواده و امپراتوری محکوم به فنا و بی خبر.
در ۲۱ مارس، یک روز پیش از بازگشت نیکلای به تزارسکو سلو، الکساندرا، پیر گیلیارد را به اتاق پذیرایی خود فراخواند. بچه ها باید از استعفای نیکلای خبردار می شدند. الکساندرا پرسید آیا آقای معلم این خبر را به الکسی خواهد داد؟ گیلیارد این وظیفه را پذیرفت. ملکه گفت: «به دختران خودم خواهم گفت.» او با آرامش و صورتی رنگ پریده از پله ها بالا رفت و وارد اتاقی شد که بچه ها در بستر بیماری خوابیده بودند. کسی نمی داند او به آن ها چه گفت ولی هر چه بود، همه را به گریه انداخت. آن طرف سالن، پیر گیلیارد کنار الکسی نشسته بود. او ابتدا به پسر دوازده ساله گفت پدرش دیگر هیچ گاه به استاوکا باز نخواهد گشت. الکسی پرسید: «چرا؟» گیلیارد پاسخ داد: چون پدرت دیگر نمی خواهد فرمانده کل باشد. سپس افزود: «می دانی؟ پدرت دیگر نمی خواهد تزار باشد.» الکسی فریاد زد: «چی؟ چرا؟» آموزگار پاسخ داد: «او خیلی خسته است و اخیرا مشکلات زیادی داشته است.»
فوق العاده بود
واقعا سرنوشت نیکلای و لویی شانزدهم تقریبا شبیه هم بود و هر دو هم انسانهای نیک نهاد بودن اما در دوران شوم و ادبار ، سکان هدایت امپراطوری را عهده دار بودن . بر سرنوشت زن و بچههای این دو نفر باید خون گریست . همیشه پسران ، باید جور جفای پدران را بر دوش گیرند . لویی ششم ، سزای لوی چهارده و نیکلای ، جورکش الکساندر .
این کتاب برنده جایزه *بادبادک طلایی* در سال ۲۰۱۵ شده است.
یکی اومده و کامنت گذاشته و از قتل عام یه خانواده بی دفاع حمایت کرده، با این به اصطلاح انسان اصلا کاری نداریم ولی نکته ترسناک ماجرا اینجاست که ۳۰ نفر هم لایکش کردن.. واقعا داریم به کجا میریم!
کمونیستها خوب دخلشون رو آوردن
رفیق کامران ! کمونیستها بوئی از انسانیت نبرده بودند که همسر و فرزندان نیکلای دوم را به همراه او به گلوله بستند و تیرباران کردند. بد نبود اگر کمی حس نوع دوستی داشتی .اگر نیکلا و همسرش مقصر بودند باید محاکمه و مجازات میشدند .فرزندانشان بیگناه بودندو نباید کشته میشدند
جناب ربیعی ، من با اظهار نظر سیاحی که از شوروی آرمانشهر ساخته و در توهمات و فانتزیهای ذهنی سیر میکنه کاری ندارم ، اما متاسفانه در طول تاریخ تمام انقلابها با رادیکالیسم و خون و خونریزی و خشونت و پاکسازیهای خونین همراه بودند و چنین هم خواهند بود زیرا تودهی محرک موتور انقلاب افرادی سرخورده و خشمگین و تحقیر شده اند.
جناب خوشنامی . در اکثر انقلابها افرادی کشته میشوند که نباید و در این بحثی نیست اما کشتن افراد خانواده حاکم بخصوص کودکان بحث دیگری ست که متأسفانه باعث شادی هواداران بی تهی مغز میشه و این جای تأسف داره که در انقلاب بلشویکی صورت گرفت و لکه ننگی شد برای آن
روسها مستعد دیکتاتوری بودند و هستند و خشونتی که در اعدام خانوادهی تزار اعمال کردند ، چند سال بعد با قحطی و گولاگها و اعدامهای گسترده ادامه دادند. دوران وحشت بزرگ ، که مورخین قربانیانش را تا 25 میلیون نفر تخمین زده اند و استدلال استالین چنین بود: ( ۱ مرگ یک تراژدی و ۱ میلیون مرگ فقط یک آمار است) که حاصل چنین طرز فکری مربوط به دوران تبعید استالین به سیبری و زندگی با اسکیموها و بومیان شمالگان بود ، همچنین بدبینی و توهم توطئه ای که میان انقلابیون رواج پیدا کرد و در دوران حکومت استالین به اوج خودش رسید حاصل عملکرد اوخرانا پلیس مخفی تزار قبل از پیروزی انقلاب بود. بله مرگ کودکان بی گناه دردناکه اما توقع این که بین انقلاب و بلبشوی کشور و زمزمههای آغاز جنگ داخلی بین بلشویکها و منشویکها ، انقلابیون به فکر انسانی رفتار کردن و قضاوت تاریخ باشند کمی دور از واقعیت جامعهی روسیه در آن دورانه . روسها امروزه از استالین مانند یک قهرمان یاد میکنند و شوروی دوران استالین را قدرتمندترین روسیهی تاریخ میدانند. روز تولد و سالمرگش تجمع میکنند و برایش کف و سوت میزنند، گویی این جلاد بزرگ تاریخ را بخشیده اند و انگار نه انگار این مرد گرجی سیاهترین برگ دفتر تاریخ روسیه را رقم زده است. هنوز دنبال سایه ای از استالین میگردند و ولادیمیر پوتین با جنگ اوکراین برایشان محبوبتر شده .
کامران سیاهی کشتن انسانها = داشتن خوی حیوانی
شاید بشه کشتن حاکم و همسرش رو بدون محاکمه تحمل کرد ولی کشتن بچههای اونها رو خیر. انقلاب که نباید شرف رو از بین ببره!
کتاب خوبی که حقیقت تلخ استبداد را نشان میدهد