این تصویری تلخ از عشق ، فداکاری و خانواده ای در میان فقر است.
امیدوارانه و در عین حال دلخراش.
روکوا، با تو حرف زدن همیشه برایم آسان بود، اما نوشتن سخت است. سلینا آنتی کاغذی گذاشت روی میز و گفت: «براش نامه بنویس.» کاغذ از آت و آشغالهایی کثیف، پلاسیده و ناامیدی ساخته شده بود که نجاتشان داده و تمیزشان کرده بودند و دوباره بهشان شکل داده بودند. حتی مدادی که بهم داد هم با آشغال تراش ساخته شده بود. گفتم: «خیلی علاقه داری به چیزهای مختلف یه فرصت دوباره بدی، مگه نه؟» چین وچروک چهرهی عبوسش را مهربان تر کرده بود. گفت: «دوست ندارم راحت قید چیزی رو بزنم.» دست گندمگون، گرم و سنگینش را گذاشت روی شانه ام. گفتم: «چرا بنویسم؟ نشونیش رو ندارین که.» سلینا آنتی گفت: «مطمئنم حرفهات به دستش میرسه.» گفتم: «ما دوتا برعکس همدیگه ایم. تو به همه چیز و همه کس باور داری. وجودت پر از ایمانه.»
کتاب عالی بود پیشنهاد میکنم بخوانید
«دختر انار» هم یه کتاب از یه نویسندهی پاکستانیه، داستانش خیلی غمانگیز و قشنگه، پیشنهاد میکنم بخونیدش !
فکر میکنم کتاب عالی ای باشه