کتاب دختری به نام لاک پشت

Turtle in Paradise
کد کتاب : 23185
مترجم :
شابک : 978-6004621908
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 159
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : ---

نامزد مدال نیوبری سال 2011

نامزد جایزه کتاب کودکان دوروتی کانفیلد فیشر سال 2012

نامزد مدال خوانندگان جوان کالیفرنیا سال 2014

نامزد جایزه کتاب خوانندگان جوان Rebecca Caudill سال 2013

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب دختری به نام لاک پشت اثر جنیفر ال هالم

کتاب «دختری به نام لاک پشت» رمانی نوشته ی «جنیفر ال. هالم» است که اولین بار در سال 2010 انتشار یافت. دختری یازده ساله به نام «لاک پشت» (ترتل) پیش خاله اش فرستاده شده چون مادرش، شغلی را به عنوان خدمتکار در «نیوجرسی» پیدا کرده است. مادر «لاک پشت»، زنی خیال پرداز است که به هر مرد جدیدی که ملاقات می کند، دل می بندد. «لاک پشت» تلاش می کند خود را با شرایط متغیر پیرامونش سازگار کند و به پسرخاله های بازیگوش و عجیبش نزدیک تر شود. او در طول این مسیر، مادربزرگی را کشف می کند که تا پیش از این، هیچ چیزی در مورد او نمی دانسته، و از طریق مادربزرگ، گنجی متعلق به دزدان دریایی را می یابد.

کتاب دختری به نام لاک پشت

جنیفر ال هالم
جنیفر ال هالم نویسنده آمریکایی کتاب های کودک و دریافت کننده سه جایزه افتخارNewbery و جایزه آیزنر است.هالم، متولد 1968، در کالیفرنیا در آدوبون، پنسیلوانیا به همراه چهار برادرش بزرگ شد. وی پس از فارغ التحصیلی از کالج دیکینسون در کارلین، پنسیلوانیا، در تلویزیون کار کرد و بعداً شروع به نوشتن کرد. Our Only May Amelia ، داستان دختری 12 ساله ای است که در اواخر قرن 19 زندگی می کند و با الهام از یک دفتر خاطرات که توسط عمه بزرگش نوشته شده است، به اولین رمان منتشر شده او تبدیل شد و یک کتاب افتخاری در سا...
نکوداشت های کتاب دختری به نام لاک پشت
A humorous adventure.
یک ماجراجویی طنزآمیز.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Sweet, funny and superb.
شیرین، خنده دار، و خارق العاده.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A richly detailed novel.
رمانی غنی از جزئیات.
School Library Journal School Library Journal

قسمت هایی از کتاب دختری به نام لاک پشت (لذت متن)
چون مامان توی خانه ی آدم های پولدار کار می کند، وضع ما از خیلی ها بهتر بوده. اما بعد از اینکه می بینم خاله «مینی» برای صبحانه چه چیزی جلویم می گذارد، فکر می کنم شاید گرسنگی کشیدن اصلا هم بد نباشد. به بشقابم خیره می شوم. تکه ای نان تست ضخیم داخلش است که رویش چیزی سبز و لزج مالیده شده.

او از پله ها پایین می رود و می گوید: «زود برمی گردم. تو خیلی خوبی که داری این کار رو می کنی.» اما من خوب نیستم، کنجکاوم. این که معلوم شود مادربزرگی داری که حتی نمی دانستی زنده است، اتفاقی نیست که هر روز بیفتد.

حسابی حواسم را جمع می کنم و وارد خانه می شوم؛ اینجا جایی است که مامان در آن بزرگ شده است. هزار تا سوال توی ذهنم جرقه می زند: توی کدام اتاق می خوابیده؟ توی راهرو بالا و پایین می دویده؟ پشت پیانو می نشسته؟ امیدوارم که ننشسته باشد، چون این چهارپایه خیلی محکم به نظر نمی رسد.