با یک قهرمان زن بی باک، و پایانی بسیار مهیج.
شرح داستانی هیجان انگیزی از مسیر حرفه ای شایان توجه زنی پیشگام.
اثری که به علاقه مندان به ماجراجویی، تاریخ و داستان هایی با حضور دخترانی مستقل و تیزهوش توصیه می شود.
سر زن عمویم حالا کاملا از در بیرون بود، اما هنوز راه ورودم به خانه اش را با بدنش سد کرده بود. قیافه نسبتا مقبولی داشت، اگر آنقدر بداخلاق نبود، می شد گفت خوشگل است. همیشه به چشم های آبی سیر، مثل چشم های او، که مژه های بلندی به خوشرنگی پرهای قهوه ای پرنده شبگرد، آن ها را قاب گرفته بود، حسودی می کردم.
او آنقدر عبوس و خشک بود که مطمئن بودم مسیر تبدیل شدن به یک خانم بزرگ پیر بدلباس را به سرعت طی می کند. هنوز همه دندان هایش را ندیده بودم تا با اطمینان بگویم، ولی تخمین زدم که حدود بیست و پنج سال دارد.
داد زدم «زن عمو کیتی!» مثل سنجابی دیوانه تاب خوردم و از درخت پایین آمدم و خودم را به سرعت رساندم کنارش. درست به موقع برگشت و دید که آستین پاره پوره دزد از کیفش بیرون می آید و کیف پولش در چنگال کثیف اوست. همین که زن عمو «کیتی» پرید تا دستش را بگیرد، دزد پست فطرت هلش داد و سعی کرد در برود.
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟