آنا یک دختر کوچولو بود. اما خیلی دوست داشت که بزرگ باشد. او همیشه لباس مادرش را می پوشید و کفش های پاشنه بلند به پا می کرد، گردنبند خواهر بزرگش را به گردن می انداخت، و ادای خانم بزرگ ها را درمی آورد. آنا دلش می خواست به همه نشان بدهد که بزرگ شده. او از کوچک بودن خسته شده بود و...
فاطمه کرمی