ساعت ۱۱ شب بود، کافه فلورا خلوتی پایان شب را انتظار می کشید. سر و صدای دو اتومبیل که پشت سر هم جلوی کافه متوقف شدند، نگاه فلورا نشین ها را به خود گرفت. یسنا که سینی باقی مانده کیک و فنجان های خالی قهوه را از روی میزی بدون میزبان برمی داشت، نگاه به در ورودی کافه انداخت که با ضرب باز شد. اردلان کیان همراه با دار و دسته اش وارد شدند و به سرعت صندلی های خالی را پر کردند. اردلان نگاه برق دارش را به یسنا داد و با نیشخندی مسخره گفت: بی موقع مزاحم شدیم؟! و رفقای بند کیفش به تأیید جمله اردلان بلند خندیدند. یسنا اغلبشان را می شناخت. آخرهای هفته بیشتر اوقات “فلورا” پاتوق اردلان و دار و دسته اش می شد.
من این کتاب میخوام .
کتاب عالی و واقعا دوست داشتنی بود از خواندن ان لذت بردم تشکر از نویسنده عزیز خانم مریم ریاحی 🥰😊
❤️عالی بود این رمان
رمانی کلیشه ای و تینیجری،توقعم خیلی بالاتر بود ولی متاسفانه اصلا خوب نبود
عالی بود واقعا لذت بردم
داستان بسیار جذاب و ملموس و درعین حال روان نوشته شده بود،،،انشالله شاهد آثاری ازین دست از خانم ریاحی عزیز باشیم،،،دمشون گرم
کسایی که همخونه رو دوست داشتن اینو بخونن خوبه
اتفاقا اصلا شبیه نبود من با دین نظر گرفتم کتابو بینهایت پشیمون شدم به زور تمومش کردم در حالیکه من عاشق رمان همخونم این اصلا اصلا شبیهش نبود
واقعا رمان قشنگیه ، من این رمان رو 11 بار خواندم 👍💞
عالی بود ، بخونید حتما
چقدر سلیقه هامون به هم نزدیک اگه رمان خوب خوندی لطفا بهم معرفی کن ممنون
کسایی که همخونه و کسی میآیدو خونده باشن با قلم خانم ریاحی آشنایی دارن این کتابم یکی از کارای عالیه دیگس،عاشقانه و شیرین... دایتان درباره دختری به نام یسناس که پدری معتاد داره و مجبوره تو کافه کار کنه و خرج مادر و خواهر و برادر دوقلوشو بده ولی یه روز یکی از مشتریا بهش پیشنهاد یه کار با حقوق بالارو میده:پرستاری از برادرزاده کوچیکش ارشیدا و.....