آن چه در گذشته ی شماست یا بخشی از شرطی شدگی شماست، مورد آزمون قرار نمی گیرد و به آینده هم نگاه نمی شود و با بعد افقی وضعیت زندگی شما که همان گذشته و آینده است، کاری نخواهیم داشت. گذشته ی من و آینده ی من، وضعیت زندگی من است. هرکسی در این جا یک وضعیت زندگی دارد و در اکثر موارد، این یک وضعیت زندگی پرمسئله است و برخی از شما ممکن است معتقد باشید که وضعیت به طور منحصربه فرد به شما تعلق دارد و زندگی شما به طور منحصربه فردی مسئله دار است، اما این طور نیست. من متاسفم که این را می گویم! ( خنده ) و اگر وضعیت زندگی شما اکنون مسئله دار نیست- من در مورد زندگی شما یا این لحظه صحبت نمی کنم، بلکه منظورم وضعیت زندگی شماست- فقط کمی صبر کنید! [ خنده ی حضار ] چرا که شما ممکن است در فاصله ی میان پرده ی دو رویداد پرمسئله باشید که گاهی روی می دهد. نفسی می کشید و آن گاه چیزی دیگر اتفاق می افتد. بنابراین در طبیعت و ذات وضعیت زندگی همین است که مسئله دار و تاحدّی غیرقابل حل باشد.
و همین که از فضای حفاظت شده ی این مرکز عزلت خارج شوید، می توانید کشش جهان را احساس کنید که شما را به این راه و آن راه می کشاند و می گوید: « به من توجه کن، این واقعا مهم است. » آن چیز شاید به طور نسبی مهم باشد، اما آیا مطلقا مهم است؟ اما حتی در درون این مرکز محافظت شده هم دنیا شما را رها نمی کند! چرا که در درون سر شما نیز به صورت جریان پیوسته ی فکر، روند افکار و احساسات مرتبط با آن افکار وجود دارد؛ و دنیایی است که شما در سر خود حمل می کنید و شما را حتی در مرکز عزلتی محافظت شده هم [ منظور همان مرکز خودش است ] تنها نمی گذارد. ممکن است شما این جا نشسته باشید، اما توجه شما کاملا توسط روند فکری جذب شود و ناگهان بروید. فقط بدن هنوز این جاست؛ شاید شما در مورد وضعیت زندگی خود صحبت می کردید یا در مورد آن چه بعد از رفتن به خانه باید با آن سروکار داشته باشید یا در مورد آن چه پس از ترک این جا نباید آن را انجام دهید. شما اکنون در مورد آن امور فکر می کنید و به خود می گویید: « من نباید به این جا می آمدم، او به هیچ وجه در مورد چیز مهمی صحبت نمی کند » [ خنده ی شدید حضّار ] . هر فکری دارای نیروی جنبشی است.
می توان گفت که فکر همواره توجه آگاهانه ی شما را جذب می کند؛ بنابراین شما وارد فکر می شوید و در درون آن گم می شوید. به بیان دیگر با فکر هویت می گیرید و یکی می شوید. شما فکر هستید و این تقدیر وحشتناک انسان ها ست. آن ها فکرهای خودشان شده اند. آن ها چنان با تفکر هویت گرفته اند که خودشان را فقط به عنوان روند فکری می شناسند و هر آن چه روند فکری آن هاست - که درون سرشان جاری است و عمده اش غیرارادی است - چیزی است که آن ها فکر می کنند که آن هستند.