کتاب غیبتی فوق العاده

An Extraordinary Absence
آزادی در میانه زندگی روزمره
  • 15 % تخفیف
    155,000 | 131,750 تومان
  • موجود
  • انتشارات: ترنگ ترنگ
    نویسنده:
کد کتاب : 34102
مترجم :
شابک : 978-0050748794
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 209
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2009
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب غیبتی فوق العاده اثر جف فوستر

جف فاستر از شما دعوت می کند که همه چیزهایی را که می دانید، همه چیزهایی که به شما آموزش داده شده است، و همه چیزهایی که تا به حال در مورد بیداری معنوی، یگانگی، روشنگری، عدم دوگانگی و ادوایتا خوانده اید، فراموش کنید و امکان جدیدی را در نظر بگیرید: امکان مطلق بودن. آزادی، همین الان، همین جا، در میان این زندگی بسیار معمولی. فاستر با استفاده از زبان روزمره و استفاده از تجربیات شخصی و خرد دیرینه، این امکان را به اشتراک می‌گذارد که تمام خواسته‌ها و آرزوهای ذهن می‌تواند با از بین رفتن حس فردی جدا بودن و غوطه‌ور شدن به پایان مطلق برسد. به عشق بی قید و شرط و در آن فرو رفتن - که کاملا فراتر از هر چیزی است که تا به حال تصور می کنید - این زندگی به اصطلاح معمولی راز بزرگ خود را آشکار می کند. این کتاب که با وضوح و زنده‌گی خیره‌کننده نوشته شده است، نامه‌ای عاشقانه به سالک معنوی خسته‌ای است که به سادگی در آرزوی بازگشت به خانه است.

کتاب غیبتی فوق العاده

جف فوستر
جف فاستر متولد 30 ژوئیه 1980 ، نویسنده و سخنران اهل انگلستان است.فاستر در لندن انگلیس متولد شد. وی در دانشگاه کمبریج اخترفیزیک خواند. در آن زمان احساس ناامیدی و تنهایی او را فرا گرفته بود که سرانجام پس از فارغ التحصیلی ، منجر به بیماری جسمی شد. او اطمینان داشت که قرار است بمیرد. فاستر به زندگی با پدر و مادرش بازگشت ، یک سال درباره معنویت مطالعه کرد ، و در جستجوی رهایی از افسردگی خود بود. در سال 2006 با انحلال حس جدایی ، که به نظر او بیداری معنوی بود، افسردگی او پایان یافت.
دسته بندی های کتاب غیبتی فوق العاده
قسمت هایی از کتاب غیبتی فوق العاده (لذت متن)
زمانی که پدرم را برای اولین بار دیدم، به یاد می آورم. او را نه به عنوان پدرم، نه به هیچ وجه به عنوان «مال من»، بلکه حقیقتا به صورت شخصیتی در یک فیلم دیدم. خود هستی سکانسی را بازی می کرد. من او را به وضوح دیدم. آنچه را واقعا آن جا بود دیدم. فریب داستان را دیدم، داستان پدر و پسر، این داستان که او کسی نیست که من می خواهم. داستان بایدها و نبایدها و انتظارها. وقتی همه ی آن سنگینی ها فروانداخته شد، وقتی گذشته همان قدر بی ربط شد که آینده، چیزی که باقی ماند به طوری تکان دهنده معصوم بود: پیرمردی، با موهای خاکستری، چهره ای سراسر چروکیده، لکه هایی روی دستانش. یک آن، همه ی تلاش ها برای تغییر دادن او متوقف شد و فقط قدردانی و سپاس برای آن چیزی که آن جا بود، وجود داشت. آن بسیار معصوم بود. او بسیار معصوم شده بود. من بسیار معصوم شده بودم. او اصلا پدر من نبود و من پسر او نبودم. این ها فقط نقش هایی بودند که ما با واقعیت اشتباه گرفته بودیم. هنرپیشه در نمایش فراموش کرده بود که هنرپیشه است. او فراموش کرده بود که فقط نقش پدر یا پسر را بازی می کرده است. او با آن نقش هویت گرفته بود و واقعیت کاملا محدود شده بود.