زمانی که پدرم را برای اولین بار دیدم، به یاد می آورم. او را نه به عنوان پدرم، نه به هیچ وجه به عنوان «مال من»، بلکه حقیقتا به صورت شخصیتی در یک فیلم دیدم. خود هستی سکانسی را بازی می کرد. من او را به وضوح دیدم. آنچه را واقعا آن جا بود دیدم. فریب داستان را دیدم، داستان پدر و پسر، این داستان که او کسی نیست که من می خواهم. داستان بایدها و نبایدها و انتظارها. وقتی همه ی آن سنگینی ها فروانداخته شد، وقتی گذشته همان قدر بی ربط شد که آینده، چیزی که باقی ماند به طوری تکان دهنده معصوم بود: پیرمردی، با موهای خاکستری، چهره ای سراسر چروکیده، لکه هایی روی دستانش. یک آن، همه ی تلاش ها برای تغییر دادن او متوقف شد و فقط قدردانی و سپاس برای آن چیزی که آن جا بود، وجود داشت. آن بسیار معصوم بود. او بسیار معصوم شده بود. من بسیار معصوم شده بودم. او اصلا پدر من نبود و من پسر او نبودم. این ها فقط نقش هایی بودند که ما با واقعیت اشتباه گرفته بودیم. هنرپیشه در نمایش فراموش کرده بود که هنرپیشه است. او فراموش کرده بود که فقط نقش پدر یا پسر را بازی می کرده است. او با آن نقش هویت گرفته بود و واقعیت کاملا محدود شده بود.
من فقط موضوعی را فهمیدم .که اقای وحید مهدیخانی با شرایط ترجمه اینگونه کتابها ضریب هوشی .درک مطلب ووو.بالاتر از بالاترهاست که ضریب هوششان صد یا بالاتر از صد هستند.واقعا در کشوری مانند ایران تعدادشان از انگشتان دست بالاتر نمیرود یا شاید کمتر وجود دارند اما هزار حیف.من با شناختی که از ایشان بدستم امده.اگر در کشوری مثل امریکا یا اروپای غربی با امکاناتی که ان دانشگاها دارند برایش مهیا بود.ایران در جهان حرف اول را در الکترونیک میزد.رشته تحصیلی ایشان در اصل الکترونیک از دانشگاه صنعتی شریف اوایا انقلاب ومواجهه با اانقلاب فرهنگی در ایران بود.نه ترجمه.البته این کتابها را هم همه کس نمیتواند اینگونه ترجمه کنند.یعنی درک معانی نمیکنند.قدر زر زرگر بداند قدر گوهر گوهری...والسلام.