آقای پلیس و سگش در یک سانحه ی انفجار به طرز عادلانه ای می ترکند. یعنی سر آقای پلیس با دار فانی خداحافظی می کند و بدن سگ بیچاره اش هم منهدم می شود. حالا این وسط یکی به سرش می زند و می گوید بیایید بدن پلیس را با سر سگ پیوند بدهیم. مثل اینکه بقیه هم بدشان نمی آید و بله...! پلیس قهرمان و شجاع و بامزه ی ما وارد ماجرا می شود. یکی از ویژگی های بارزش هم این است که همیشه سر بزنگاه می رسد و حال خرابکارها را می گیرد. او به قهرمان بازی هایش ادامه می دهد تا اینکه شهردار شهر می خواهد این وسط دست گلی به آب بدهد. بله، حتما با خودتان می گویید وقتی پلیس قهرمان باشد، آب از آب تکان نمی خورد. اما قرار نیست من همه ی ماجرا را برایتان تعریف کنم...
کتاب پلیس قهرمان 3