"...حرفت را هرگز قبول نداشتم که شاعر باید احساس زمان خود باشد واحساس نسل خودش . به نظر من شاعر باید احساس تمام زمان ها باشد وتمام نسل ها. بازی نسل ها را قبول ندارم... هر نسلی، جوانی ودیوانگی خودش رادارد." شادی ها وسرخوشی های جوانی دیر یازود به جدیتی عبث بدل می شوند و خودفریبی و حسرت آغاز می شود. آدم هایی ناتوان از زندگی کردن به باب دل خود، برای فراز از کابوس حال به گذشته می گریزند، به عشق های ازدست رفته ، دوستی های دفن شده و سرانجام مرگ در راه که دیری است خویشاوندش گشته اند.