فصل بهار تمام شد. بهاری که با تمام زیبایی هایش در نظر مهشید زشت بود و بلایی که بر سرش آمده بود، سخت تر و دردناک تر از آن چیزی بود که بتواند زیباییهای اطرافش را ببیند. بهاری که با دلشوره و نگرانی شروع شده بود. تازه می فهمید که چرا سر سفره ی هفت سین و موقع تحویل سال هم او و هم سعید نگران و مضطرب بودند.