یک روز صبح وسط هفته در حالی که پیاده به سمت شرکت می رفتم به این نتیجه رسیدم که سهم من از زندگی باید بیشتر از این باشد. کارمند میانسال و مهاجری بودم در انگلستان، سربسته بگویم، ازدواج اولم با شکست مواجه شده بود اما هنوز امیدم را برای تشکیل خانواده از دست نداده بودم...