شاید می توانستم همیشه اینطور زندگی کنم. صبح ها، زنگ ساعت گوشی ام را خاموش کنم، مسواک بزنم، دوش بگیرم و نیم ساعتی در آب گرم دراز بکشم تا کابوس های شبانه را بشوید و ببرد. روزها پیاده روی یا رانندگی کنم، کاغذها را جابه جا کنم، تارهای صوتی یا ماهیچه های صورتم را ورزش دهم، همه ی فعالیت هایی که به عبارتی همان کار هستند را انجام دهم و در ازایش پول بگیرم. عصرها کتاب بخوانم. شاید بتوان همیشه اینطور زندگی کرد. انگار هیچ چیز دیگری نیست. انگار از اول هم چیزی نبوده و...