در رمان «به دلقک ها نگاه کن!» - آخرین رمانی که در زمان حیات ناباکوف از او منتشر شد - این هردو امر غیرادبی و مورد نفرت ناباکوف - فروید و مارکس و لنین و هرآن چه رنگی از مارکس یا فروید داشت- حضوری آشکار دارند و ناباکوف در این رمان، برخلاف قریحه و حساسیت و ظرافتی عالی که اغلب در دیدن و طرح وجوه طنزآمیز چیزها از خود بروز می داد، در مواجهه با روانکاوی و نظام شوروی، قدری زمخت می شود و طنزش آن ظرافت همیشگی را ندارد.
«به دلقک ها نگاه کن!»، رمانی است که برپایه ی لغزش ها و بازی های زبانی، برپایه ی غیرممکن شدن روایت سرراست یک سرگذشت، برپایه ی تجسم ناپذیرشدن شکل معکوس یک وضعیت و همچنین برپایه ی ناممکن بودن تقلید و ارائه ی نسخه بدلی از آن چه پیش از این در واقعیت وجود داشته، شکل گرفته است و به تعبیری بر پایه ی نوعی نقص، نوعی «نشدن».
راوی رمان به «دلقک ها نگاه کن!»، نویسنده ای است که دارد از روی یادداشت های روزانه اش، اتفاقاتی را که در گذشته روی داده اند بازنویسی می کند و آن چه می نویسد قرار است به کتابی بدل شود، یا بدل شده است و درواقع کتابی که در حال خواندن آن هستیم، همان کتابی است که راوی در حال نوشتن آن است. با توجه به اینکه راوی، رمان نویس است و در آغاز رمان نیز فهرستی از آثار او ارائه شده، این اتفاقات می توانند اصلا نیفتاده باشند. از طرفی در جای جای رمان، شاهد مشابهت هایی عامدانه میان راوی و ناباکوفی که نویسنده ی او و داستان اوست، هستیم. به بیانی، گویی راوی نگاتیوی از ناباکوف حقیقی است.
کتاب به دلقک ها نگاه کن