««هانا» و مورچه ریزه و گربه زرده و کلاغچه و توپ قلقلی توی حیاط خانه مادربزرگ بازی می کردند. یک دفعه کلاغچه رفت عقب اومد جلو و یک شوت محکم زد. قلقلی هم رفت بالای بالا، ولی یک دفعه خسته شد و تالاپی افتاد روی پله های زیرزمین مادربزرگ و قل خورد و قل خورد، رفت و ته زیرزمین. «هانا» از کلاغچه خواست که برود دنبال قلقلی ولی او می ترسید و...
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟