داستانی فراموش نشدنی درباره عشق یک پدر.
پرتره ای آشکارگرانه از نبوغ و جنون.
داستانی پراحساس درباره یافتن تسلی بعد از تراژدی.
یاد گرفتم که متنفر باشم و وحشت کنم، و همچنین یاد گرفتم که دوست بدارم و زمانی که اجرا به پایان می رسید، دلتنگ شوم. این موضوع، «لئا» و من را با هم متحد، و همزمان ما را از هم جدا می کرد.
دست های مرطوب او، دست های مرطوب من می شد؛ پریشان خاطری و سراسیمگی اش در من نیز بسط و گسترش می یافت. لحظه هایی بود که اعصابمان همانند اعصاب یک وجود واحد به لرزش درمی آمد. حتی محال بود قضیه طور دیگری باشد؛ «لئا» وقتی احساس می کرد من همراه او در تب و تاب نیستم، در پرتگاهی از تنهاماندگی سقوط می کرد.
می توانم با ذکر روز، حتی ساعت، دقیقا بگویم چه زمانی همه چیز شروع شد. سه شنبه بود، هجده سال پیش، تنها روزی در هفته که «لئا» بعد از ظهرها هم مدرسه داشت. یکی از روزهای ماه مه، آسمان آبی تیره، همه جا درخت ها و بوته های پرشکوفه.
لئا همچون وزن کلمات از همین نویسنده ،رمانی روان شناسانه است .مرسیه در بیان احساسات پرسوناژهای خود موفق است .او پروست گونه به کاوش درونی شخصیتها میپردازد .لئا در عین حال کتاب در ستایش موسیقی است .لئا پس از مرگ مادر در آستانه فروپاشی روانی است .او علاقمند به نواختن ویلون میشود و شیفتگی او به موسیقی شخصیت او را دگرگون میسازد .پدر با دوری از شخصیت دخترش روبروست.تجربه ای متفاوت .آن که باید صمیمی و نزدیک باشد از او بیگانه و دور است.او نگران فروپاشی روانی دخترش است . پدر برای بازگشت صمیمیت و به جبران مافات دست به ریسکی خطرناک میزند و... رمان ماجرا محور نیست بلکه احساسات را رصد میکند،فضا سازی داستان نیز در خدمت بیان حسی شخصیتها است .