طرفداران «جولین بارنز» عاشق این کتاب خواهند شد.
رمانی مسحورکننده و مالیخولیایی.
داستانی پیچیده درباره رابطه ای عاشقانه که محدوده های واقعیت را به چالش می کشد.
بیشتر وقت ها به دیدنم می آید. اغلب نیمه شب ها. کنار تختم می ایستد، نگاهم می کند و می گوید: «پیر شده ای!» این حرف را از روی بدجنسی نمی زند، صدایش طنین گرمی دارد، پر از عشق.
هیچ وقت در مورد چیزهایی که باید صحبت کنیم، زیاد حرف نمی زنیم، زمان می گذرد. به هم نگاه می کنیم و لبخند می زنیم. می شود گفت هر شب می آید؛ گاهی حتی در تاریک روشن صبح. هیچگاه خیلی وقت شناس نبوده، اما اشکالی ندارد.
وقتی دوباره از پنجره بیرون را نگاه می کنم، او را می بینم که آنجا ایستاده است. نفس هایش بخار می کند. لبخندی می زند و سرش را به طرفم تکان می دهد. دهانش تکان می خورد. حدس می زنم صدایم می کند؛ این بار کاملا واضح؛ طوری که می توانم آن را از حرکت لب هایش بخوانم، تکرار می کند: «بیا! بیا برویم گردش.» فریاد می زنم: «الان می آیم، صبر کن!» این صدای گرفته و خشن مرا می ترساند؛ صدای مردی سالخورده است. صدایی که به اندازه جسم نحیفی که در آن اسیرم، برایم بیگانه است.
خیلی کتاب گنگ و نا مفهومی بود آخر داستان مشخص نشد که چی به چیه