«مارگریت» از بیم جنایتش و به قصد فراموش نمودن عشق خود، «لیونه» را از خود دور می کند و دو نوزاد نامشروع را به یکی از خدمه اش می سپارد که آن ها را در آب دریا غرق نماید.
آن مرد که مأمور قتل دو نوزاد بود، ناگهان دلش رحم آمده و با کشیدن دو نشان صلیب بر بازوان دو نوزاد، آن ها را در جلوی کلیسای نتردام پاریس رها می کند.
«لیونه» بیست سال پس از این واقعه، ازجمله نظامیان شجاع و ارشدی شده که با نام «بوریدان» به پاریس مراجعت می کند. آن دو نوزاد نیز در این هنگام دو نیروی نظامی سواره نظام جوان به نام های «فیلیپ دولنی» و «گوتیه دولنی» شده اند.
«فیلیپ» جوان و جذاب پس از مدتی ارتباط با ملکه «مارگریت» در برج نل به قتل می رسد. اما «گوتیه» که درصدد انتقام خون برادرش برمی آید ناگهان در دام عشق ملکه «مارگریت» گرفتار می شود. از طرفی «مارگریت» نیز که به شدت دلباختۀ «گوتیه» شده و برای نخستین بار عشق خالصانه ای را در زندگانی اش تجربه می کند، بی آنکه بداند که با فرزند خود ارتباط دارد جهت وصال به «گوتیه» کمر همت به قتل «بوریدان» می بندد.
در این هنگام «بوریدان» به مقام نخست وزیری منصوب می شود و لایحه ای مبنی بازداشت شدن هرکسی که به «برج نل» پا بگذارد، صادر کند. «بوریدان» برای رهایی از توطئۀ ملکه «مارگریت»، «گوتیه» را روانۀ برج نموده تا سرش را تنش جدا می کند.