همه چیز در یک فاجعه آغاز می شود و به پایان می رسد. این می تواند به خوبی زندگی باشد، البته، اما فرد باید بداند چگونه با آن کنار بیاید. جوئل اگلوف برای صحنهبرداری اثر جدید خود شهری (پاریس و بهطور دقیقتر مونمارتر) را انتخاب کرده است که در چنگال رانش زمین، زمینهای متحرک، فروریختن ساختمانها قرار دارد. در میان این هرج و مرج، دوستی میان مردی آرام و غیرفعال، راضی به هستی، و مردی بی خانمان غرق در تقدیرگرایی شکل می گیرد. در اطراف آنها، مجموعه ای از شخصیت های درهم تنیده در یک آشفتگی آخرالزمانی درگیر شده اند. یک کافه دار صمیمی و دلپذیر مثل ، یک تاجر با رفتار یک دفتر اسناد رسمی، یک مشاور املاک به شدت خوش بین و تنگ نظر، یک دربان قدیمی فداکار که با ناامیدی شدید از مستاجرانش مراقبت می کند.... خیابانها با رنگ سرخ پرووانس خود، در نوسان بین مشاهده و شفقت، نگرانی و سرگردانی.
جوئل اگلوف با اولین رمان خود «ادموند گانگلیون و پسر» آمیزهای از شادی و تلخی، طنز و حیرت را بافته بود. در همین راستا، حتی موفق تر، با شخصیت های بهتر ترسیم شده، داستانی "فوق العاده" بدیع را ارائه می کند.
کتاب چرا این جا روی زمین نشسته ام