نگام افتاد رو دیوار خونه، یه گربه داشت لبه دیوار راه می رفت. دلم می خواست بقیه ماجرارو بشنفم اما اگه سعیده خانوم گربه ه رو می دید، دیگه همه چی تموم بود. یه جیغ بنفش و... تو دلم غر زدم که مگه گربه هم ترس داره و دمپائیمو ول دادم ستمش. اما به جای گربه ه دمپایی خورد به لامپ و شترق! تا به خودم بجنبم مامان کله کشید تو حیاط.