1. خانه
  2. /
  3. کتاب نیازم...

کتاب نیازم...

4.5 از 1 رأی

کتاب نیازم...

Niazam
انتشارات: نشر علی
٪15
120000
102000
درباره نفیسه سنگدوینی
درباره نفیسه سنگدوینی
متولد فصل بهار هستم و در روز 9 اردیبهشت سال 1371 در گرگان به دنیا امدم. فرزند دوم یک خانواده ی 5 نفره هستم و یک خواهر دوست داشتنی و یک برادر مهربان دارم که همیشه به خاطر داشتنشان خدا را شکر میکنم. پدر و مادرم هم بیشتر برایمان نقش یک دوست صمیمی را داشتند و حمایتشان را در هیچ زمانی از ما دریغ نکردند.
از بچگی همیشه پا در جاهایی که برای سنم زیادی زود بود گذاشتم. مثلا شرکت در محفل های شعری بزرگ کاری بود که از وقتی 12 -13 ساله بودم میکردم. از همان دوران هم به نوشتن شعر و رمان و کارهای هنری علاقه زیادی داشتم و در زمینه هنر مثل نقاشی و موسیقی پیشرفتم خوب بود. اما فرصت ادامه متوالی پیدا نکردم و هر دو را کنار گذاشته و به نوشتن شعر و داستان پردازی روی آوردم. صمیم هم تخلص شعری من است و بیشتر دوستانم به این نام صدایم می زنند.
همکاری ام با نشر علی و آرینا یک سال پیش از ورودم به دانشگاه و قبولی در رشته IT بود و در حالی که هیچ تصمیم و حتی کششی برای چاپ رمانم نداشتم به پیشنهاد و حرفهای جدی دوست صمیمی ام "الهه" برای چاپ کتابم فکر کردم و سرانجام پیگیر کار شدم. رمان سکوت سرد اولین کار به چاپ رسیده ی من می باشد که وقتی محصل دبیرستان بودم آن را نوشتم. از برخورد و همکاری نشرعلی برای کشف استعداد نویسندگان بسیار راضی و خوشنودم و از زحمات تک تک کارکنان این انتشارات سپاسگزاری و اگر در توانم باشد قدردانی نیز خواهم کرد.
دسته بندی های کتاب نیازم...
قسمت هایی از کتاب نیازم...

با عصبانیت گوشی موبایلم رو روی میز پرت کردم. شاید این بدترین خبری بود که در تموم عمرم شنیده بودم. چرا باید این طوری می شد؟ به اندازه کافی دردسر داشتم. حالا بایدیه دردسر به مراتب بزرگ تر رو هم تحمل می کردم. آآآی خدا! از شنیدن چنین خبری سرم واقعا درد گرفته بود. تحملش بعد از او اتفاق با نگاهی تحقیر آمیز برای من خیلی سخت بود. خیلی... دوباره حرفایی که پای تلفن شنیده بودم به یادم اومد که در جواب اعتراضم با خونسردی گفته بود: فقط زنگ زدم که همه چی رو برام آماده کنی ، زنگ نزدم که ازت اجازه بگیرم. چه تو بخوای، چه نخوای من دارم می یام و می خوام برای مدتی نامعلوم اون جا بمونم. شاید یک ماه بمونم شایدم یک سال و مادامی که اونجا هستم می خوام تنها در کنار عموم باشم. پس فکرای دیگه نکن. دیگه کار دارم باید قطع کنم. خداحافظ ! با کلافگی از پشت میز بلند شدم وجلوی پنجره ایستادم. فکرای دیگه ؟ هه! انگار من بیکارم که راجع به اون فکر کنم! اصلا چرا اون داشت برمی گشت؟ چی می خواست؟ مطمئنا واسه ی تفریح نمی اومد. حتما دلیل بزرگ تری داشت که بعد از این همه سال برمی گشت. مسلما اون برای تحقیر و آزار من می اومد. آره ! همین طوره!

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب نیازم..." ثبت می‌کند