از گفته ی مامور قطار به شدت از جا پریدم و با حیرت گفتم:
-چی؟ منظورتون چیه؟
مامور قطار که از حیرت من و طرز برخوردم به شدت ترسیده بود آهسته گفت:
-این آقا با شما همسفرهستن.
و به مرد جوانی که در تاریکی عقب تر از اون ایستاده بود اشاره کرد.
دوباره با همون لحن گفتم:
-مثل این که به عینک احتیاج دارین و نمی بینید که توی این کوپه فقط من و دوستم هستیم که دو تا دختریم.
مامور قطار گفت:
-ایشون که با شما کاری ندارن فقط یک تخت از این کوپه رو برای خواب می خوان همین.