این چند روز که بابا از سفر برگشته حتی رویم نشد به شوخی این قضیه را مطرح کنم. مامان هم که وعده ی جشن داده بود، حرفی نزد. من هم حرفی نزدم. نمی دانم خجالت می کشم یا غرورم اجازه نمی دهد. ولی با دایی عماد این حرف ها را ندارم و از او خجالت نمی کشم. دایی عماد کمی دیگر از آب نوشید و گفت: ...