فلسفه هرگز در خلا نوشته نمی شود و همیشه تحت تأثیر فرضیات و افکار کلی زمان خود قرار می گیرد، هرچند بهترین فیلسوفان سوالهای بنیادی مطرح می کنند و آن فرضیات را به چالش می کشند؛ بنابراین برای مثال، وقتی به آثار افلاطون یا ارسطو نظر می افکنیم، متوجه می شویم که با توجه به سابقه سیاست دوران خود می نویسند. مثلا وقتی از مردم سالاری صحبت می کنند، منظورشان مردم سالاری مبتنی بر گزینش نماینده مدرن نیست، بلکه نظام مستقیم حکومتی است که تعداد نسبتا کم و ممتازی از مردم در مورد چگونگی اداره دولت شهر (پولیس) تصمیم می گیرند. بنابراین شاید فلسفه سیاسی بیش از هر شاخه ای از فلسفه از اینکه در بافت خود دیده شود، بهره می برد؛ لذا با یک بررسی کوتاه تاریخی آغاز می کنیم.
این نکته نیز حائز اهمیت است که آنچه را که فلسفه سیاسی نیست، درک کنیم. فلسفه سیاسی در رابطه با توصیف جوامع یا نهادهای سیاسی موجود نیست که آن، بررسی علم سیاست است. فلسفه سیاسی مطالعه روشی نیست که از آن طریق کشورها و امپراتوریها توسعه و در سراسر جهان گسترش یافته اند که آن، مطالعه جغرافیای سیاسی است (هرچند آگاهی یافتن از سیاست و جغرافیای سیاسی برای هر فرد علاقه مند به فلسفه سیاسی مفید است). فلسفه سیاسی مطالعه نحوه شکل گیری جامعه از طریق سرمایه، تجارت و بازار نیست که آن، علم اقتصاد است. بلکه فلسفه سیاسی در خصوص توجیه خردگرایانه و دستوری موجودیت های سیاسی است.