ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ از ﺷﺪت ﺳﺮ ﻣﺎ آﻧﻘﺪر ﺑﯽ ﺣﺲ ﺷﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻧﯿﺸﮕﻮن ﻫﺎی ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﻣﯿﺘﺮا را ﻫﻢ ﺣﺲ ﻧﻤﯿ ﮑﺮد. ﺑﯽ ﺧﯿﺎل و آﺳﻮده ﮔﺎز دﯾﮕﺮی ﺑﻪ ﺳﺎﻧﺪوﯾﭻ ﭘﺮ و ﭘﯿﻤﻮن ﺳﻮﺳﯿﺲ اش زد و ﺑﺎ دﻫان ﭘﺮ ﺑﺮای ﻣﯿﺘﺮا ﭼﺸﻢ ﻏﺮه رﻓﺖ. ﻣﯿﺘﺮا ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﮐﺎر را از ﮐﺎر ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﯿ ﺪﯾﺪ آرﻧﺠﺶ را روی زاﻧﻮﯾﺶ ﺗﮑﯿﻪ داد و دﺳﺘﺶ را روی ﺷﻘﯿﻘﻪ اش ﮔﺬاﺷﺖ. هم رﻣﺎن ﺑﺎ ﺳﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ اﻧﺪاﺧﺘﻦ ﻣﯿﺘﺮا ﺻﺪای آﺷﻨﺎ و ﮔﯿﺮا ﺑﻨﺪ دﻟﺶ را ﭘﺎره ﮐﺮد. _ﺧﺎﻧﻢ ﻧﯿﮏ روش؟…