دستش را گرفت و فشار داد. انگار تمام این هجده سال مثل آن لحظه زنده نبوده و نفس نکشیده بود. چنان شوق و کیف و استرسش قاطی شده بود که پاهایش هم راه رفتن یادشان رفته بود. انگار زمان و مکان بی کیفیت ترین تعریف های جهان هستی بودند، وقتی کسی صمیمیتش ساده و سالم بود و هیچ خاطره ی تلخی از گذشتهف هیچ درد و غمی هر لحظه زهر به صمیمیتش نمی پاشید. انگار دنیا خوب تر از آن بود که فیروزه اعتمادی از آن خاطره داشت؛ فیروزه اعتمادی پشت سد اتفاقات امشب، درست دو ساعت و پانزده دقیقه پیش.
عالی خیلی دوستش دارم .ممنونم بابت لحظات عالی که برای من ساختید .موفق باشید.
بینظیر بود قلم نویسنده عالی
عالی واقعا عالی مرسی از نویسنده
بر اساس واقعیت هست این رمان؟!
نویسنده چنین چیزی رو رد کردن
طولانیه ولی عالی و پر از سوءتفاهم ، اگه آدمهای داستان حرف دلشون رو به هم میزدن خیلی از اتفاقات نمیفتاد
عااالی بود واقعا عاااالی خسته نباشید میگم به نویسنده با این رمان قشنگ و محشر که نوشتن
نویسنده قلم رسایی داره ولی برای توضیح شرایط خیلی توضیح میداد فکر میکنم میشد اینو تو دو جلد هم تموم میکرد
وای خیلی حرف میزنه
یعنی کسل کننده نیست 😵
یک جلدش مفیده بقیش حرف زیادی
بسیار دلشینه،البته با پستی و بلندی زیاد. پیشنهاد میشه
بین رمانهای عامه پسند ایرانی یکی از بهترین هاست
فوقالعاده بود 👌 👌 👌 👌