روزهای سختیه.... پشت سر گذاشتن این جریانات بد؛ سخت ها یا باید پشت گوش انداخت و زندگی کرد؛ یا باید زندگی نکرد... من زندگی کردن و انتخاب کردم. این مرد پر از اشتباهات و خطاهای گذشته؛ درست وسط قلب من رو تخت پادشاهیش نشسته! خود لعنتیشم کنار بذارم چطور زندگی رو به کام خودمو و دلم تلخ کنم؟ بیشتر که فکر می کنم می بینم به خاطر دل خودم دارم تلاش می کنم، که این رابطه رو که از اول هم خودخواهانه برای خودم خواستم، حفظ کنم . من هیچ لطفی به مرتضی نمی کنم. دارم به خاطر خودم و علاقه ی قلبیم؛ به خاطر تمام اشتباهات عاشقانه ام، پای کسی که دوسش دارم وایمیستم. من این فرصت و نمی تونم برای گذشته ای که تموم شده از خودم بگیرم! حتی با وجود ضربه هایی که این گذشته به زندگی نوپامون زد...