چشمان باریک شده اش را دوست دارم چرا انقدر تو جذابی آخر؟ اما شرمنده ی جذابیتت، چای بریز نیستم برایت! بلند می شود و برای خودش چای می ریزد سر جایش می نشیند زیر سنگینی نگاهش قضیه کوفت خوری ام تکرار می شود. بلند می شوم و مشغول جمع کردن میز صبحانه می شوم ظرف ها را درون سینک که می گذارم و برمیگردم جلویم ظاهر می شود، هینی می کشم و دست روی قلبم می گذارم. لبخند کمرنگی روی لبانش نشسته است و با نوک انگشتش ضربه ی آرامی روی بینی ام می زند اخم می کنم و خودم را عقب می کشم.