آخرین پیراهن را که اتو کرده بود روی تخت خواب کنار میز اتو گذاشت. دو طرفش را به داخل تا کرد، عرضش را به اندازه ی چهار انگشت و انتهایش را به اندازه ی یک کف دست، بعد آن را برگرداند و کنار بقیه گذاشت. ممتاز بیگ دوست داشت لباس هایش این طوری تا شوند. جزئیات برایش مهم بود. اولین روزی که به آن جا رفته بود، همه ی کشوهای آشپزخانه و اتاق خواب را بیرون کشیده بود تا جای همه چیز را به او نشان بدهد...