آزادی من برای حرکت دادن مشتم در هوا آنجایی به پایان می رسد که صورت شما آغاز می شود.
جوهره پیام میل در کتاب در باب آزادی همین است. یگانه دلیل موجه برای آن که مرا از عملی کردن خواسته ام باز دارند یا وادارم کنند که برخلاف خواسته ام عمل کنم، این است که شخص دیگری از اعمال من آسیب ببیند. زندگی خصوصی من به خودم مربوط است و مادام که عملا با کردار خود به شخص دیگری آسیب نمی رسانم، حکومت یا جامعه حق دخالت در آن ندارد. هر کس که بالغ شده باشد و بتواند تصمیمات آگاهانه بگیرد باید از آزادی دنبال کردن برداشتی که از زندگی نیک دارد بدون هیچ مداخله ای برخوردار باشد. حتی اگر من با اعمالم به خودم آسیب برسانم، این دلیل کافی برای مداخله حکومت نیست.
غاری را در نظر آورید که در آن شماری را زندانی کرده اند. زندانیان به زنجیر بسته شده اند و رو به دیوار انتهای غار دارند. آن ها در تمام عمر آن جا بوده اند و لحظه ای سر نمی جنبانند، به طوری که جز دیوار غار هیچ چیز را نمی توانند ببینند. در پشت سر ایشان آتشی روشن است، و میان آن ها و آتش راهی است. در راه افراد گوناگون عبور می کنند و سایه آن ها بر دیوار غار می افتد. شماری از آن ها با خود پیکره هایی از حیوانات حمل می کنند که سایه آن ها نیز بر دیوار غار پیداست. زندانیان غار تنها می توانند سایه ها را ببینند. آن ها اعتقاد دارند که سایه ها اشیای حقیقی هستند، چرا که بیش از این چیزی نمی دانند. ولی واقعیت این است که ایشان هیچ گاه افراد واقعی را نمی بینند.
و اما روزی یکی از زندانیان آزاد می شود و مجال پیدا می کند که به جانب آتش بنگرد. در ابتدا شعله های آتش چشم هایش را به شدت می زند، ولی نرم نرمک جهان پیرامونش را مشاهده می کند. آن گاه از غار خارج می شود و در معرض نور پرفروغ آفتاب قرار می گیرد، نوری که بار دیگر چشم های او را می زند. رفته رفته بی مایگی و مسکنت زندگی پیشین خویش را در می یابد: او همواره خود را به جهان سایه ها قانع کرده بود، حال آن که در پشت سرش جهان راستین روشن و پرفروغ با همه غنا و پرمایگی اش قرار داشت. حال همان طور که چشم هایش به آفتاب خو می گیرد، متوجه می شود که همقطاران زندانی اش چه گوهری را از دست داده اند و به حالشان دل می سوزاند. سرانجام تا آن مایه به نور مانوس می شود که می تواند حتی مستقیما چشم در چشم آفتاب شود.
سپس او به جایگاه سابقش در غار برمی گردد. چشم هایش دیگر به این وجود سایه وار عادت نمی کند. دیگر نمی تواند سایه ها را به دقت از هم تشخیص دهد کاری که برای همقطاران زندانی اش آسان است. از نظر آن ها، خارج شدن او از غار سوی چشم هایش را از بین برده است. او جهان راستین را مشاهده کرده است؛ همقطارانش به جهان نمودهای ظاهری دل خوش دارند و حتی اگر می توانستند، از غار قدم بیرون نمی گذاشتند.
این تمثیل درباره زندانیان غار در میانه شاهکار افلاطون، جمهوری ( ۶) ، جای دارد. تمثیل غار نظریه صور افلاطون نگرش او در خصوص چیستی واقعیت را به طرزی در یاد ماندنی تصویر می کند. به نظر او، غالب انسان ها مانند زندانیان به جهان نمود محض دل خوش دارند و به آن قانعند. تنها فیلسوفانند که از غار قدم بیرون می گذارند و می آموزند که چیزها را آن طور که حقیقتا هستند تجربه کنند. تنها آن ها می توانند به معرفت حقیقی نایل شوند. جهان ادراک حسی روزمره همواره در سیلان و تغییر است و از کمال بهره ای ندارد، ولی جهان صور که فیلسوفان به آن دست می یابند بری از تغییر و کامل است. با حواس پنجگانه نمی توان به درک این جهان ره یافت: تنها از طریق تفکر است که می توان صور را تجربه کرد.