یک: تو اولین نفر نیستی و مسلما آخرین نفر هم نخواهی بود؛ دو: یادت باشه، موضوع پول نیست-موضوع زنجیره است. تو در زنجیره هستی و این یه فرآینده که به مدت ها قبل برمی گرده. من دخترت رو دزدیدم برای این که پسرم آزاد بشه. یه مرد و یه زن اون رو دزدیدن و نگهش داشتن. تو باید هدفی رو انتخاب کنی و یکی از عزیزان اون شخص رو بدزدی. به این ترتیب، زنجیره ادامه پیدا می کنه.
ریچل لوله ی هفت تیر کالیبر 38 را به گونه ی مایک فشار می دهد. «هنوز نفهمیدی موضوع چیه، مگه نه؟ حتی اگه ما آمیلیا رو بهت برگردونیم، هیچی تموم نمی شه. زنجیره باید ادامه داشته باشه. این جوری ایجاد شده. اون ها تو و آمیلیا و زنت و توبی رو می کشن. همه تون رو می کشن و دوباره شروع می کنن و من و خونواده ام رو هم می کشن.»
مایک می لرزد و به پشت به طرف یک آکواریوم ماهی، تلو تلو می خورد. ریچل به یقه ی کتش چنگ می اندازد و جلوی افتادن او را می گیرد. ریچل او را به طرف خود می کشد. «حالا گرفتی؟» مایک ناله می کند: «فکر کنم.» ریچل سلاح را زیر چانه ی مایک می گذارد و تأکید می کند: «گرفتی؟» مایک با غرغر می گوید: «گرفتم.» و بعد واقعا گریه می کند.