مادرم در جزیرۀ آداک به دنیا آمد، جزیره که نه، یک تخته سنگ یخی به دور از مجمع الجزایر الیوت،[۱] در حاشیۀ دریای برینگ. پدرم دو سال بود که به عنوان دندانپزشک در خدمت نیروی دریایی بود. او آلاسکا را دوست داشت چون عاشق شکار و ماهیگیری بود اما تا آن زمان که از مادرم خواستگاری می کرد اسم جزیرۀ آداک را هم نشنیده بود. تا جایی که مادرم را میشناسم، اگر تصمیم با خودش بود دست رد به سینۀ پدر می زد. با توجه به اطلاعات کافی و وافی که از مادرم دارم، او هیچ وقت انتخاب اشتباه نکرده است.
یک شب وقتی پدرم داشت تنهایی در اتاق نشیمن عربده میکشید و مادرم هم داشت در اتاق خوابش چیزهایی را میشکست، آنجا را ترک کردم. مادرم صداهای آدمواری از خودش در نمیآورد، اما من میتوانستم با تصویرکردن صدای کوبیدن یک وسیلۀ چوبی یا شکستن یک وسیلۀ شیشهای یا پودر شدن یک مجسمۀ گچی، مسیر حرکت او در اتاقشان را رصد کنم. آن شب به دنیای آرام و خیس شبانۀ جنگلهای بارانی آلاسکا قدم گذاشتم که هیچ صدایی در آن نبود جز صدای باران، و با پیژامه همین طور در خیابان پرسه زدم و در تاریکی به صداهایی که از پنجرههای کوتاه اتاقهای نشیمن و از پشت درهای بسته میآمد گوش کردم تا اینکه پشت یک در صدای فرت فرتی شنیدم که برایم عجیب بود.
خوب بود توصیه میکنم بخونید
این کتاب خیلی خوب بود انسجام و شخصیتهای ثابت داستانها هم جذاب ترش کرده بود