ثریا وسط تخت خواب نشسته بود، دو تا دست هایش روی گیجگاهش، انگار که بخواهد از ترکیدن جمجمه و بیرون ریختن کل مخ عجالتا جلوگیری کند. چشم هایش مانند دو تا زخم خشک شده بود که در جفت حدقه های آن آب و خون مرداب شده باشد. کنار تخت خوابش میز کوچکی بود با چراغ خواب و کتاب و لیوان و چند جور دوا و خرت وپرت. وقتی مرا در آستانه ی در دید، بغض توی گلو و سینه اش ترکید و دست هایش را دراز کرد. من رفتم جلو، بغلش کردم...
مردم زندگی عادی خود را می گذرانند - یعنی به سر و کله هم می پرند ، قهرمانان خود را می کشند و بچه های خود را به خاک می سپارند . ایرانی بودن ساده است : پسر با پدر بد ، پدر با پسر بد ، دختر با مادر بد ، مادر با دختر بد ، زن با شوهر بد ، شوهر با زن بد ، مادر با بچه بد ، بچه با مادر بد ، خواهر با خواهر بد ، برادر با برادر بد ، معشوق با عاشق بد ، عاشق با معشوق بد ، و .... جامعه ایران ساده است .