ثریا وسط تخت خواب نشسته بود، دو تا دست هایش روی گیجگاهش، انگار که بخواهد از ترکیدن جمجمه و بیرون ریختن کل مخ عجالتا جلوگیری کند. چشم هایش مانند دو تا زخم خشک شده بود که در جفت حدقه های آن آب و خون مرداب شده باشد. کنار تخت خوابش میز کوچکی بود با چراغ خواب و کتاب و لیوان و چند جور دوا و خرت وپرت. وقتی مرا در آستانه ی در دید، بغض توی گلو و سینه اش ترکید و دست هایش را دراز کرد. من رفتم جلو، بغلش کردم...
مردم زندگی عادی خود را می گذرانند - یعنی به سر و کله هم می پرند ، قهرمانان خود را می کشند و بچه های خود را به خاک می سپارند . ایرانی بودن ساده است : پسر با پدر بد ، پدر با پسر بد ، دختر با مادر بد ، مادر با دختر بد ، زن با شوهر بد ، شوهر با زن بد ، مادر با بچه بد ، بچه با مادر بد ، خواهر با خواهر بد ، برادر با برادر بد ، معشوق با عاشق بد ، عاشق با معشوق بد ، و .... جامعه ایران ساده است .
من رمان ایرانی خیلی دوست نداشتم ولی این داستان واقعا قشنگتر از تصوراتم بود نویسنده به زیبایی داستان رو کش داده . من واقعا حوصلم سرنرفت. ژانرش معمایی جنایی بود. واقعا از خوندنش لذت بردم(من این کتاب رو البته از سایت نخریدم)
بسیار کتاب زیبایی هستش حیف که نا شناخته مونده دوست داران ادبیات جنایی نباید ازدست بدن، سیر داستان خوبی داره و حال و هوای ایران قدیم آدم رو سرشار از لذت میکنه🥰