داعشی ها به روستا حمله کردند و گفتند باید اسلام بیاورید. پنج روز در روستا مهلت دادند و در این پنج روز ما در محاصره آن ها بودیم. روز پنجم اعلام کردند که همه در مدرسه روستا جمع شویم. مدرسه دو طبقه بود و آن ها زنان و بچه ها را به طبقه بالا فرستادند و مردها را در حیاط مدرسه جمع کردند. ما از پنجره نگاه می کردیم که مردان را به صف کرده و پسربچه های نابالغ را به گوشه ای فرستاده بودند. بعد، صدای رگبار گلوله بود و جنازه هایی که یکی یکی نقش زمین می شدند. خون حیاط مدرسه را پر کرد و زنانی که در طبقه بالا حبس بودند، شیون می کردند؛ جلوی چشمم دیدم که ۶ برادرم، خواهرزاده و برادرزاده هایم و عزیزانم یکی یکی کشته می شوند. تعداد کشته های آن روز به بیش از چهار هزار نفر رسید و بعد همه زنان باقیمانده را داعش به اسارت گرفت.
همه دختران جوان و حتی کودک را گروه گروه کردند و من به همراه ۱۵۰ زن دیگر به موصل برده شدیم. از همان لحظه، حتی در طول مسیر هم مورد آزار و اذیت قرارمان دادند. بعد در ساختمانی اسکان داده شدیم که پیش از ما زنان دیگری هم به آنجا آورده شده بودند. در آنجا توهین ها، آزارها و بی حرمتی ها به اوج رسید. هر کداممان را چند بار خرید و فروش می کردند، بچه ها مثل هدیه، دست به دست می شدند و ما هم از دست یک گروه متجاوز به دست گروهی دیگر می افتادیم.
می خواهم آخرین دختری باشم که داستانی این چنینی دارد.