خواستم وقایع سیاسی این چندسال اخیر را به یاد بیاورم، ولی ماجراهای عاشقانه به ذهنم می رسد! البته موفق شده بودم میرزا احمدخان را از فکرم بیرون کنم. در دفترچه یادداشتم عکسی از از او پیدا کردم. آن را هدیه داده بود:«تقدیم به معلم عزیزم...» در واقع رابطه مان تا همین حد پیش رفت: شاگرد و معلم. مرد زیبایی بود، تقریبا هم سن و سال شاهزاده. وقتی با او آشنا شدم حدودا بیست ساله بود. همان طور که توی عکس دیده می شود، همیشه یک کت بلند، جلیقه، یقه نما و کراوات بر تن داشت و فینه ای به سبک عثمانی بر سر می گذاشت. قدبلند بود و لاغر، با چشمانی بادامی و دستان پرموی بسیار ظریف. سخت بود دوباره عکسش را ببینم. این جا زنان در فضاهای عمومی حضور ندارند، مردها مدام بین خودشان اند و هیچ زنی نیست که توجه آن ها را به خودش جلب کند. رابطه ی دوستانه برای پر کردن ساعتی که با هم می گذرانند کافی نیست. برگردیم به سیاست. در پاییز 1906 نمایندگان تهران انتخاب شدند...