کتاب خسرو شیرین

Khosro Shirin
کد کتاب : 51544
شابک : 978-6226837675
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 244
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب خسرو شیرین اثر خسرو باباخانی


اگرچه در نگاه اول به نظر می رسد که "خسرو باباخانی"، نویسنده ی رمان "خسرو شیرین"، موضوع کلیشه ای و به زعم برخی، موضوع پیش پا افتاده ی عشق را برای کتابش انتخاب کرده است، با این حال دیدگاه او نسبت به این مساله منحصر به فرد است و خلاف فرض نخست را به خوانندگان ثابت می کند.
"خسرو شیرین"، داستانی عاشقانه و عادی با فراز و نشیب های معمول یک رمان عاشقانه نیست. "خسرو باباخانی" با پرداختن به عشق های خسرو، پیش فرض های عاشقانه را زیر پا می گذارد! کمدی پنهان این اثر حاوی یک جنبه ی آموزشی است و این سبک، یک نوع نوآوری ادبی است که وسیله ای برای نمایش حس ها و فضاهای مختلف شده است.
داستان در سال های منتهی به انقلاب، در دوران نوجوانی شخصیت اول قصه آغاز می شود و در سال های اولیه جنگ ادامه می یابد. زمینه ی روایت، آبادان است که از سال های پس از جنگ جهانی دوم تا کنون یکی از متمایزترین مناطق شهری ایران بوده است.
"خسرو باباخانی" سعی کرده با بهره گیری از نگارشی شاداب و همچنین ساده، احساس و نوع نگاه قهرمان قصه به جهان را از این طریق به ما منتقل کند. نثری که گام به گام ارزش های فرمی متنوعی را در اختیار ما قرار می دهد.
این کتاب نه تنها سعی می کند چیزهای خوبی برای انتقال از نظر محتوایی داشته باشد، بلکه خلاقیت در فرم هم در آن به چشم می خورد. جنب و جوش و تحول شخصیت اصلی و همچنین تغییر محیط اجتماعی، در "خسرو شیرین" به تصویر کشیده شده است و نویسنده با دیدگاهی فراتر از عشق زمینی، اقدام به بررسی موضوعات و وقایعی نموده که کمتر کسی به آن پرداخته است.

کتاب خسرو شیرین

خسرو باباخانی
خسرو باباخانی در شهریورماه سال 1338 در تهران به دنيا آمد و تحصیلات خود را تا سطح دیپلم در رشته ریاضی ادامه داد. از سن 26 سالگی با مجلات كیهان بچه‌ها، سوره نوجوان و سروش نوجوان همكاری كرده و در مقطعی نیز با وزارت ارشاد به‌ عنوان داور و كارشناس همكاری داشته است. دبيري جشنواره‌هاي سراسری داستان بسيج و مهر حوزه هنري، داوري كتاب سال جمهوري اسلامی، دفاع ‌مقدس و جشنواره شهيد حبيب غني‌پور از جمله مسووليت‌هاي وي بوده‌اند.
قسمت هایی از کتاب خسرو شیرین (لذت متن)
دوم نظری بودیم، رشته ریاضی فیزیک. یک روز آفتابی پاییزی، دوست صمیمی ام داش سعید که کمی بچه ننه بود آمد سراغ ما. هول و ولا داشت! اول نگاهی به ما بعد به اطرافمان انداخت. وقتی از تنهابودنمان مطمئن شد، گفت: «فلانی چه نشسته ای؟» منظورش از فلانی ما بودیم. تازه ننشسته بودیم هم. سرپا بودیم. اصطلاحا گفت چه نشسته ای. از سراسیمگی و برافروختگی صورتش معلوم بود، ترسیده است؛ نگران است. حتمی اتفاقی افتاده بود. اتفاقی که برای حلش نیاز به صحبت با ما بود و لابد به زور بازوی ما هم احتیاج بود! بالاخره هرچه نبود، ما و دوسه تا از بچه های کلاس، مثلا جزء بچه های شر دبیرستان بودیم و به اصطلاح بزن بهادر. البته بگویم ها همه ما پیش «سیّدی» معروف به «سیّد» هیچ بودیم! هنوز هجده ساله نشده بود که جای چاقو روی صورتش، روی لپ راستش، جا خوش کرد. ما حقیقتا پیش سید جوجه بودیم. نوچه بودیم. لنگ می انداختیم. سید بود و یک دبیرستان. دروغ نگفته باشم سید بود و یک آبادان! - چی شده داش سعید؟ نبینیم پریشونی؟ در همان حالت هم خندید. گفت: «مو نمی تونم با این لهجه تهرانیت کنار بیام!» - ببند اون لب ولوچه رو. - لب ولوچه نه کا. لنج. - حالا بنال ببینم چته؟ درس زبان بمونه واسه روزای تعطیل. - کا. اگر خدای نکرده دعوا معوا بشه هستی؟! چنان یک دفعه و بی هوا گفت که اولش جا خوردیم، ولی سریع خودمان را جمع وجور کردیم و گفتیم: «هستیم داش سعید. تا تهش. لب بترکون. کافیه عکس نشون بدی و جنازه تحویل بگیری.» نخندید. معلوم بود حسابی نگران است. دستمان را گرفت و کشاندمان یک جای خلوت. گوشه حیاط بزرگ دبیرستان. نزدیک درخت کنار. وقتی مطمئن شد چشم و گوش نامحرمی نزدیکمان نیست، با خشم فروخورده گفت: «راستش مدتیه یه جوون دیگول آسمول جل، مزاحم خواهرمون می شه!» گمان می کنیم عمدا گفت خواهرمان تا رگ غیرت ما را هم بجنباند. شاید هم منظور دیگری داشت. نمی دانیم. این را که شنیدیم انگاری برق گرفتمان. داد زدیم: «مزاحم میترا می شه؟!» یک آن خشکش زد. مات نگاهمان کرد. بعد تکانی به سر و گردنش داد و اطراف را پایید و گفت: «ها کا. حالا چرا داد می زنی؟» - غلط می کنه مردک عوضی. حالا این یارو کی هست، کجا مزاحم می شه؟ کی مزاحم می شه؟ - بعد تعطیلی دبیرستان می افته دنبال خواهرمون. دبیرستان آبجی داش سعید، دبیرستان سپهر، نزدیک دبیرستان ما بود. ما که حسابی رگ گردنی شده بودیم، گفتیم: «تعطیل که شدیم دو تایی می ریم زاغ سیاهشون رو چوب می زنیم. تا ببینیم طرف کیه؟ چه کاره است؟ اگر راست باشه که جیگرش رو درمی آریم.» - ها کاکا خسرو راسته، خودم دیدم! - درست که خودت دیدی ولی داش سعید باهاس مطمئن بشیم. نباس بی گدار به آب بزنیم. خطریه! باهاس دوسه روز تعقیبشون کنیم. مثل سایه. مراقبشون باشیم دورادور. عین تو فیلم ها. مگه فیلم های پلیسی تلویزیون رو نمی بینی؟ آیرون ساید. گوجاک. بالاتر از خطر؟ دیده بود. قبول کرد. خدایی کار تعقیب و مراقبت سخت بود؛ چون وقتی دبیرستان سپهر تعطیل می شد، یک دفعه دویست سیصد دختر دبیرستانی تقریبا یک شکل، با کت ودامن سرمه ای و بلوز و جوراب ساق بلند سفید، از دبیرستان بیرون می زدند. پیداکردن میترا بین آن همه دختر برای ما که ممکن نبود؛ به خصوص که چشم های ما ضعیف بود و عینک هم نمی زدیم. چرا؟ چون برای ما عینک زدن افت داشت. خوبی اش این بود که داش سعید همراه ما بود و خواهرش را از یک کیلومتری هم می شناخت.