کتاب نجواها و دروغ ها

Whispers and Lies
کد کتاب : 5211
مترجم :
شابک : 978-6005595215
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 392
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2002
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

«رابین استیونز» از نویسندگان پرفروش در ادبیات کانادا

معرفی کتاب نجواها و دروغ ها اثر جوی فیلدینگ

کتاب «نجواها و دروغ ها» رمانی نوشته «جوی فیلدینگ» است که نخستین بار در سال 2002 به چاپ رسید. از وقتی مادر «تری پینتر» پنج سال پیش جانش را از دست داد، این پرستار چهل ساله و مجرد، شروع به اجاره دادن کلبه پشت خانه اش در «فلوریدا» کرده است. وقتی زنی به نام «الیسون سیمز» از خارج از شهر به آن منطقه می آید، «تری» هم اقامت در کلبه را به او پیشنهاد می کند و هم رابطه ای دوستانه را با او شکل می دهد. «الیسون» دروغ هایی در مورد شغل و خانواده اش می گوید و در همه جا به شکل غیرمنتظره و دعوت نشده حضور می یابد، و تماس هایی تهدیدآمیز از طرف مردی که انگار چیزهای زیادی در مورد «تری» و مستأجر قبلی کلبه می داند، به احساس پارانویای او دامن می زند. «تری» علیرغم این نگرانی ها، با پسر یکی از بیمارانش، زنی سالخورده به نام «میرا»، آشنا می شود.

کتاب نجواها و دروغ ها

جوی فیلدینگ
خانم فیلدینگ زاده شهر تورنتوی کانادا می‌باشد. او در سال ۱۹۶۶ با مدرک کارشناسی هنر از دانشگاه تورنتو دانشگاه تورنتو فارغ‌التحصیل شد. او در سال ۱۹۶۵ نقش مختصری در فیلم زمستان ما را گرم نگه داشته بود Winter Kept Us Warm ایفا کرد و نیز در اپیزودی از فیلم دود اسلحه ظاهر شد. او بعدها نام فامیلی خود را از تپرمن به فیلدینگ تغییر داد و شروع به نوشتن رمان کرد. او همچنین فیلمنامه‌نویس فیلم تلویزیونی Golden Will: The Silken Laumann Story می‌باشد.
نکوداشت های کتاب نجواها و دروغ ها
With an ending worthy of Hitchcock.
با پایانی در حد آثار «هیچکاک».
Publishers Weekly Publishers Weekly

A very satisfying page-turner.
یک اثر جذاب بسیار رضایت بخش.
Sun-Sentinel

A suspense novel with a shocking twist.
رمانی پرتعلیق با پیچ و خمی شوکه کننده.
Booklist Booklist

قسمت هایی از کتاب نجواها و دروغ ها (لذت متن)
برای یک لحظه فکر کردم پرده تکان خورد. زدم روی ترمز، سرم فقط چند سانتیمتر با شیشه جلو فاصله داشت. ولی با نگاهی دقیق تر، معلوم شد اشتباه کرده بودم و فقط سایه درخت های نزدیک خانه بود که در مقابل پنجره اتاق خواب می رقصند، و تصویری از حرکت را از داخل خانه به نظر می رساند.

چند دقیقه پس از تلفن «لانس»، «آلیسون» در «الوود» به ما ملحق شد، سردردش خوشبختانه بهبود یافته بود، مرتبا به من می گفت: «آن قرص هایی که به من دادی هدیه خدایی بودند.» در لباس تابستانی آبی اش درخشان جلوه می کرد.

آن اسم، خیلی آرام و سنگین از لبانش پایین افتاد، مثل عسل که از تیغه چاقو جاری می شود.