آرا عمومی در جایی می تواند وجود داشته باشد که کسانی که جز حکومت کشور نیستند مدعی باشند که حق دارند عقاید خود را آزادانه و آشکارا اظهار کنند و حق دارند که از این طریق بر خط مشی ها و افراد و اعمال حکومت خود تاثیر بگذارند یا مسیر آن را تعیین کنند. به این مفهوم صوری، همیشه در ایالات متحده آمریکا یک نوع آرا عمومی وجود داشته است و هنوز هم وجود دارد، با این حال، در اثر تحولاتی که اخیرا روی داده است، این حق صوری- در آن جاهایی که هنوز به عنوان حق وجود دارد- معنایی را که روزگاری دارا بود، از دست داده است و تفاوت دنیای کهن سازمان های اختیاری با جهان سازمان های توده وار به اندازه ی تفاوت دنیای شب نامه پراکنی های تام پین با جهان رسانه های گروهی است.
از انقلاب فرانسه تاکنون، متفکران محافظه کار از روی احساس خطر شاهد پیدایش جمع بوده اند و آن را توده ها، یا چیزی به این مضمون، نام داده اند. مثلا گوستاو لوبن می نویسد: « جماعت حاکم است و موج بربریت غالب، چیزی نمانده است که حق الاهی شاهان جای خود را به حق الاهی توده ها بسپارد»؛ و اکنون «سرنوشت ملت ها در دل توده ها رقم می خورد نه در مجمع شاهزادگان». در قرن بیستم، متفکران لیبرال و حتی اندیشمندان سوسیالیست همین اندیشه را پی گرفته اند و، با صراحت بیشتر، از آنچه ما جامعه ای مرکب از توده ها می نامیم سخن گفته اند؛ و از گوستاولوبن تا امیل لودره و اورته گائی گاست، بر این اندیشه بوده اند که اهمیت توده ها متاسفانه روز به روز افزون تر می شود.