«مریم» و «امیر» برخلاف مخالفتهای شدید خانوادة امیر، با هم ازدواج میکنند و دو سال از زندگی مشترک عاشقانهشان میگذرد. مدتی است که مریم بیمار و رنجور شده و امیر او را نزد روانپزشک میبرد. پزشک میگوید که مریم باید برای مدتی در بیمارستان اعصاب و روان بستری شود. در روزهای بعد پزشک به اطلاع امیر میرساند که مریم قبل از آمدن به بیمارستان به قصد خودشکی قرص مصرف کرده است، ولی توسط مهری، دوست صمیمیاش، به بیمارستان رسانده شده و نجات یافته و با کمک مهری از بیمارستان فرار کرده است. امیر که اصلا از این موضوع خبر نداشته سخت شوکه میشود و در این اندیشه فرو میرود که مریم در زندگی با او چه چیزی کم داشته که اقدام به خودکشی کرده و آیا عشق و علاقة مریم دروغین بوده است؟ غافل از این که مریم به علت راز سر به مهری که از همسرش پنهان کرده اقدام به خودکشی نموده است. این موضوع مسیر زندگی آنها را دستخوش تغییراتی میکند که در ادامة داستان بازگو میشود.
کتاب اسیر راز