رنج هایی در نهایت و بی پایان به جانم افتاده بودند. راه گریزی نبود. همه ی درها بسته بودند. به قلم آویختم. حاصل نوشته ای شد که شاید در کل واقعی نباشد، اما هیچ جزئی از آن هم غیرواقعی نیست. و دری گشوده شد، دری که هزاران در بسته را در خود داشت. اما دیگر از قلم گریزی نبود...