راستش را بخواهی در این سالها تنها دغدغهام این بوده که چگونه میمیرم. نه نوع مرگم یا شکل مردنم، که حالم به هنگام مردن، رضایتم از فرا رسیدن مرگ. احساسی که در مواجهه با مرگ دارم. ترسم از مرگ نیست. ترسم از این است که چقدر با احساس خشنودی میمیرم، خشنودی از خودم و آن زندگی که زیستهام. مشهور است که ویتگنشتاین وقتی از پزشکش شنید که تنها چند روز دیگر زنده میماند، چند بار تکرار کرد: «خوب!» و در آن آخرین شب گفته بود که «به آنها بگویید من زندگی عالی و شگفتی داشتهام».
کتاب در جنگل بلوط