رمانی تکان دهنده که به شکلی بی نقص به مخاطبین خود ارائه شده است.
اثری تأثیرگذار و بهنگام.
این اثر به مخاطبین الهام می بخشد تا تغییری را رقم بزنند، صرف نظر از این که با چه سختی هایی رو به رو هستند.
اما پیش از آن، «افرن» کار مهمی داشت که باید انجام می داد. پای «مکس» را از پاچه ی پیژامه اش بیرون کشید و از جا بلند شد. خیلی مراقب بود که مزاحم «میا» نشود که خودش را نزدیک «مکس» جمع کرده بود. از روی دست و پاهای ریزه میزه ای رد شد که جلوی راهش را گرفته بودند.
نمی دانست کدام بدتر است؛ تشک مشترک با دو بچه ی مهدکودکی یا حمام و دستشویی مشترک. آپارتمان آن ها در واقع یک اتاق بزرگ بود. برای همین، حمام تنها جایی بود که می توانست در آن کمی آرامش و سکوت پیدا کند.
«افرن» توی آینه نگاه کرد، نوارچسب های کوچکی را که با آن ها گوشش را به پس سرش چسبانده بود، باز کرد. صورتش از درد در هم رفت. این فکر موقعی به ذهنش رسید که می شنید مادرش بارها به کوچولوها هشدار داده بود که شکلک درنیاورند.