کتاب مرد کوچک (جیبی)

Le Petit Chose
کد کتاب : 6645
مترجم :
شابک : 9786003534056
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 464
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1868
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

مرد کوچک (پالتویی)
Le Petit Chose
  • 39,000 تومان
  • تمام شد ، اما میاریمش 😏
  • انتشارات: افق افق
    نویسنده:
کد کتاب : 18717
مترجم :
شابک : 978-6003534681
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 312
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1868
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب مرد کوچک (جیبی) اثر آلفونس دوده

مرد کوچک یک رمان اتوبیوگرافیک است که در اول شخص مفرد نوشته شده و توسط آلفونس دوده در سال 1868 منتشر شده است. شخصیت اصلی داستان دانیل آیست، پسر جوان رویایی است که در جنوب فرانسه با برادرش ژاک بزرگ می شود. از یک خانواده ثروتمند با این حال، پس از ورشکستگی کسب و کار خانوادگی دچار فلاکت می شود. این امر دانیل را مجبور می کند تا با خانواده اشبه لیون تبعید شود. او در آنجا وارد کالج می‌شود، جایی که استادی به دلیل جثه کوچکش او را «مرد کوچک» می‌خواند، نام مستعاری که راوی در بقیه رمان از آن استفاده خواهد کرد.
هنگامی که شکست کسب و کار پدر خانواده آیست را مجبور به پراکنده شدن می کند، مرد کوچک استادی در کالجی در شهر کوچک سارلاند می شود. به دلیل ظاهر جوانش (در آن زمان 17 سال داشت)، به سختی می توانست احترام دانش آموزان و همکارانش را به دست آورد، به استثنای آبه ژرمن، که با او دوست شد و پیش بینی می کند که او در تمام زندگی خود کودک خواهد ماند. . با این حال، او می خواهد دانشیار شود و ...

کتاب مرد کوچک (جیبی)

آلفونس دوده
آلفونس دوده (Alphonse Daudet) (زاده ۱۳ مه ۱۸۴۰ - درگذشته ۱۶ دسامبر ۱۸۹۷) نویسنده فرانسوی بود. او پدر نویسندگان، لئون دوده و لوسین دوده بود. او در ۱۵ سالگی به پاریس رفت و به نوشتن داستان، نمایشنامه و شعر سرایی پرداخت. دوده با داستان نامه‌های آسیای من مشهور شد.آلفونس برای روزنامه‌ها، بخصوص فیگارو چیز می‌نوشت، در یک فاصله ۵ ساله منشی خصوصی "دوک موری" بود، اولین کتاب‌ها و داستان‌هایش او را سرشناس کرد، اولین نمایشنامه اش به نام "آخرین بُت" در تماشاخانه اودئون بر روی صحنه آ...
قسمت هایی از کتاب مرد کوچک (جیبی) (لذت متن)
خدایا آن شب در اتاق ژاک چقدر راحت بود. بخاری چه پرتوهای روشن و نشاط بخشی روی سفره مان می انداخت و آن شراب مهر و موم شده چقدر بوی گل بنفشه می داد و آن پاته که روی برشته اش چقدر خوب طلایی و تیره شده بود. آه دیگر کسی از آن پاته ها درست نمی کند. است بیچاره من تو دیگر از آن شراب ها نخواهی خورد. آن سوی میز درست روبه روی من، ژاک برایم نوشیدنی می ریخت و هربار که سرم را بلند می کردم، می دیدم که نگاه پرمهر و مادرانه اش آرام به من می خندد. من از بودن در آنجا چنان احساس خوشبختی می کردم که دچار تب شده بودم؛ حرف می زدم و حرف می زدم. ژاک درحالیکه بشقابم را پر می کرد می گفت: خب بخور! اما من همچنان حرف می زدم و نمی خوردم. آن وقت برای آنکه او هم مرا ساکت کند، شروع کرد به پرحرفی و بی آنکه نفسی تازه کند مدتی طولانی به شرح اتفاقاتی پرداخت که در این یک سال و اندی جدایی مان برایش افتاده بود.