1. خانه
  2. /
  3. کتاب سکوت؛ در انتظار…

کتاب سکوت؛ در انتظار…

نویسنده: مهناز صیدی
5 از 1 رأی

کتاب سکوت؛ در انتظار…

Sokout
انتشارات: شادان
٪15
395000
335750
معرفی کتاب سکوت؛ در انتظار…
این داستان از آن سوژه‌ هایی است که نگاه نویسنده، به آن جانی دوباره داده و خواننده را به دنبال خود خواهد کشاند. گاهی ساده ‌ترین موضوعات دستمایه کار نویسنده ‌ای صاحب سلیقه می ‌شوند که خواننده را به دوباره نگاه کردن وادار می‌سازد: دوباره دیدن آن چه شاید خیلی ساده از کنارش گذشته و جدی نگاهش نکرده است. این همان هنر و رسالت نویسنده است که اگر به انجام برساند، کار خود را کرده است، کاری کارستان! شاید با ایجاد تأمل بیشتر در خوانندگان، آن تاثیر لازم صورت پذیرد تا از قیدهای اضافی و گاهی غیرمنطقی خلاص شویم.
درباره مهناز صیدی
درباره مهناز صیدی
در تیر ماه 1361 در شهر زنجان بدنیا آمدم. فرزند دوم خانواده هستم. پدرم کارمند دولت و مادرم زنی خانه‌دار و هر دو فوق العاده مهربان و خانواده دوست هستند. کتاب‌خوانی را از همان کودکی دوست داشتم. هر جا کتاب قصه‌ای پیدا می‌کردم، نخوانده رهایش نمی‌نمودم. رفته‌رفته علاوه بر فصلنامه‌های سوره و رشد و مجلات توریستی و اجتماعی پدر، کتاب‌های تاریخی، افسانه‌های ملل مختلف، رمان‌های ایرانی و خارجی و گاه شعر به مجموعه سلایقم افزوده شد. داستان‌نویسی را نیز از سنین نوجوانی با نوشتن داستان‌های چند صفحه‌ای برای مسابقات فرهنگی مدرسه آغاز کردم. سال اول دبیرستان به واسطه دوستی نزدیک با یکی از همکلاسی‌های اهل قلمم علاقه و میل به داستان‌نویسی به طور جدی در من برانگیخته شد. در شانزده سالگی آنقدر به خود جرأت دادم تا دو داستان بلند خود را برای یکی از ناشرین رمان آن روزها ارسال کنم. خوشبختانه یا متأسفانه ناشر آن را برایم پس فرستاد. در کنار آن اشکالات کارم را عنوان کرده و چند راهنمایی نیز ضمیمه داستانم نموده بود.
به خاطر این شکست(!) سرخورده از داستان‌نویسی به این نتیجه رسیدم تنها وظیفه من در قبال داستان و رمان فقط مطالعه آنهاست. پس تمام هم و غم خود را صرف تحصیل نمودم. سال 79 هم زمان با فارغ التحصیلی از مدرسه، در دانشگاه الزهراء تهران در رشته تاریخ قبول شدم. دوری از خانواده و استقلال از یک سو و از سوی دیگر تحصیل در رشته‌ای که بزرگترین آموزه‌اش، منطق و تجربه می‌باشد، کمکم نمود تا دوباره با نویسندگی آشتی کنم. گرچه آن روزها داستان‌هایم برای هم دانشگاهی‌ها و هم خوابگاهی‌هایم بود. سال 83 تهران را در حالی ترک کردم که رمان اولم را به عنوان دست نوشته در اختیار داشتم. بعد از تجربه قدیمی‌ام با ناشر و انتشار کتاب، حتی تصورش را هم نمی‌کردم که کتاب رؤیا با استقبال روبرو شود. چه بسا اگر اصرار و تشویق خانواده‌ام به خصوص خواهر کوچکترم نبود، فکر برخورد دوباره با ناشر را از مخیله‌ام بیرون می‌راندم. نگارش کتاب دومم به منزله جدی قلمداد کردن امر نویسندگی بود. پس برای این منظور از تمام فرصت‌های بیکاری‌ام که گاه به دوازده ساعت می‌رسید استفاده می‌کردم.
دسته بندی های کتاب سکوت؛ در انتظار…
مقالات مرتبط با کتاب سکوت؛ در انتظار…
5 دلیل برای خواندن رمان‌های عاشقانه‌‌ و تأثیر آن بر زندگی
5 دلیل برای خواندن رمان‌های عاشقانه‌‌ و تأثیر آن بر زندگی
ادامه مقاله
نظر کاربران در مورد "کتاب سکوت؛ در انتظار…"
12 نظر تا این لحظه ثبت شده است

کتاب خوب وجالب هست حتما بخونیدش

1403/06/29 | توسطکاربر سایت
0
|

وای رمان خیلی قشنگی بود، واقعا لذت بردم از خط داستانی

1403/06/25 | توسطسمیرا - کاربر سایت
0
|

سلام چرا باید میلاد میمرد برام خیلی سوال شده

1403/01/25 | توسطهلیا - کاربر سایت
2
|

واقعامرگ میلاد دلموسوزوند😢😢

1402/11/27 | توسطنگار - کاربر سایت
1
|

من تاره این کتاب و تموم کردم هروقت یاد میلاد میفتم نابود میشم

1402/06/16 | توسطکاربر سایت
4
|

هعی من چقدر برا میلاد گریه کردم😔😂

1402/02/01 | توسطکاربر سایت
4
|
پاسخ ها

من تاره این کتاب و تموم کردم هروقت یادش میفتم نابود میشگ

1402/06/16|توسطکاربر سایت
0

منم میلاد گناه داشت چرا مرد

1403/01/25|توسطکاربر سایت
0

خیلی قشنگ بود ولی مرگ میلاد خیلی خیلی دلمو سوزوند😭

1402/02/01 | توسطکاربر سایت
4
|

سلام رمانتون عالی بود پیشه نسخه پی دی اف هم بزارین؟

1401/12/21 | توسطکاربر سایت
7
|

سلام رمان فوق العاده ای بودازکجامیشه دوباره خوند

1401/09/07 | توسطف م - کاربر سایت
5
|

خیلی رمان زیبایی بود اما لحظه مرگ میلاد بدجوری دلم رو سوزاند 🥺😌

1401/08/20 | توسطکاربر سایت
7
|

هنوز کامل تموم نشده اما بنظرم جالب باشه

1401/05/15 | توسطآرنیکا - کاربر سایت
2
|

سلام کتاب سکوت در انتظار چرا ته نداشت تهش همینحوری باز موند یعنی چی

1401/01/26 | توسطکاربر سایت
5
|
پاسخ ها

تهش این بود ارغوان به نیما جواب مثبت داد قرار یه هفته بعد خواستگاری بره تابلو بوددیگه

1402/07/19|توسطکاربر سایت
1