پرده ها را کنار می زنم. نور تند خورشید چشم را می زند. از همین ساعات اولیه ی روز، فریاد تابستان شنیده می شود. برگ های درخت هلو و سیب باغچه، زیر نور می درخشند. همیشه تابستان با همه ی گرما و خشونتی که دارد انگار با درختان مهربان تر از هر موجود دیگری رفتار می کند. شاید هم درختان از گرمای سوزان، تصویری زیبا می سازند تا چشم سایر موجودات را نوازش کنند. -سلام. جانم؟ -سلام. شرمنده از بس نگرانم هنوز چشام رو باز نکرده زنگ زدم. بیام یا نه؟ هه. معلومه با این صدای گرفته ات. خوبه در مورد همه چی باهات حرف زده بودم. ساعت ۱۰ اینجا باش.
عااالی بود واقعا واقعا خودم تحت تاثیر قرار گرفتم