از آنجا که ذهن نمی تواند به سادگی به برنامهٔ شغلی روشنی برسد، اما در عین حال مادهٔ خام لازم برای چنین برنامه هایی در آن وجود دارد، باید زمان قابل توجهی را صرف این کنیم که آگاهانه شواهد مرتبط را گرد آوریم، کتابخانه ای از آن ها بسازیم، در باب آن ها بیندیشیم و تحلیلشان کنیم؛ و یقین داشته باشیم که این افکار سرگردان و ادراکات حسی گریزپا سرانجام روزی به شکل گزاره ها و جملاتی روشن و مشخص درمی آیند. البته در مسیر انجام این کار پیچیدگی هایی نیز وجود دارد (در ادامه به آن ها خواهیم پرداخت)، اما مانع اصلی آغاز کردن این فرآیند این احساس بد است که این کاری ناجور است و انجامش حتی لازم نیست. کوشش برای فهم شخصیت شغلی مان باید با تصدیق اولیهٔ این واقعیت آغاز شود که ذهن ما دچار ابهام طبیعی و بی بنیه گی فکری است؛ بی آنکه دستخوش این احساس شویم که گرایش های نهانی ذهن و روانمان شرم آور و یا اینکه نشانهٔ هرگونه ضعف شخصیتی هستند.
موانع امروزی، دیگر فقدان آموزش یا عدم امکان اطلاع یافتن از فرصتها نیست، بلکه مانع اصلی این است که نمی توانیم به تحلیل دقیقی از قابلیت هایمان دست یابیم و برای پرورش این قابلیت ها نیز به درستی راهنمایی نمی شویم. همین ایده آل دشواریاب است که آزمون های هدایت شغلی امروزی ادعا دارند حل و فصلش کرده اند، اما بسیار با آن فاصله دارند.
هم سرایان یک صدا می خواندند «به دست گیر، به دست گیر» و آگوستین این ندا را فرمانی از جانب خدا دانست. او کتاب مقدس را برداشت و نخستین آیه ای را که پیش چشمانش ظاهر شد قرائت کرد و دقیقا همان آیه ای که چشمش به آن افتاد به وی گفت زندگی اش را تغییر دهد و به شخصیتی تبدیل شود که امروز می شناسیم؛ او به کشیش و متفکر کاتولیک بزرگی تبدیل شد.