حس می کنم زیبایی اش هوای آسانسور را خفه کننده کرده و لب های زنانه و پذیرنده اش هم. یعنی بهراد می توانست از این زیبایی مسحورکننده فرار کند؟ نگاه خطوط چهره اش می کنم، خطوطی مبهم و ناخوانا. رنجی نافذ از خطوط چهره اش ساطع می شود. انگار در خاکسپاری تمام مردگان شرکت کرده. معشوقه تمام خدایان بوده، تمام جنین های جهان را سقط کرده، انگار تمام مردگان زلزله را از زیر آوار کشیده باشد بیرون...