مثل همیشه، حاضر به یراق، زود آماده شد. آمد پیش ستوان و پاها را محکم کوبید به هم. راننده پا گذاشته بود روی پدال و می گازید. به جادۀ فرعی که رسیدند، ستوان سیگاری آتش زد. در فضای بسته و دودآلود داخل جیپ و از پشت تلق گل اندود، دشت، تیره و خاکستری، از پیش چشم می گریخت. چقدر راه آمدند یادش نبود. جلورو و پشت سر، خمپاره ها زمین را شیار زده بود. ماشین توی چاله انفجارها بالا و پایین می شد و به سرعت پیش می رفت.