توفان هم این گونه پریشان نیست که من هستم. دریا هم این گونه خروشان نیست که من هستم. آه، آن موری که با هزار رنج، دانه ای را به لانه اش می برد، شاد تر از من و آن دانه ای که در خاک می روید، از من نیک بخت تر است. من، سیاوش، پدرم کیکاووس شاه، مادرم شاه آفرین بانو، تبارم به کیقباد شاه و جمشید شاه می رسد و فره ی ایزدیدر چشمانم می درخشد، من کیستم؟ چه سرنوشتی بر پیشانی ام نوشته شده است؟ در برابر آینه ایستادم. آینه ای که من، سیاوش را، به خودم، به درستی نشان می داد. سخنان زنان و مردان ایران زمین در گوشم طنین داشت: ـ سیاوش، زیباترین شاهزاده ی ایرانی است. ـ سیاوش، پاک ترین شاهزاده ی ایرانی است. ـ سیاوش، مهربان ترین شاهزاده ی ایرانی است.