چند دقیقه بعد معلم برگه های امتحانی را بین بچه ها پخش کرد . رو به بچه ها گفت: امروز ما یک امتحان انجام می دهیم. همه بچه ها غرغر کردند به غیر از باب اسفنجی که از خوشحالی صورتش می درخشید: هورا یک امتحان آزمایشی. دلیل خوشحالی باب این بود که تمامی سوالات را از بر بود و همیشه امتحانات کتبی را درست و بدون غلط می نوشت. معلم درحالی که به سمت میز خود می رفت، یادآوری کرد که نام خود را فراموش نکنید. همان موقع صدای پیس پیس هوراک به گوش باب رسید و اسم بزرگ باب اسفنجی را بالای کاغذش به باب نشان داد.